کهف المهدی
چون اجل ایشان فرا رسید، ملک الموت به نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای کلیم الله! موسی گفت: علیک السلام تو کیستی؟ گفت: من ملک الموتم، گفت: برای چه آمدی؟ گفت: آمده ام تا تورا قبض روح کنم، موسی گفت: از کجا روحم را می گیری؟ گفت: از دهانت، موسی گفت: چگونه چنین میکنی در حالیکه با این دهان با خدایم تکلم کرده ام، گفت: از دستت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالیکه با آن تورات را برگرفته ام، گفت: از پایت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالیکه با آنها بر طور سینا گام نهاده ام، گفت: از چشمانت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالیکه همیشه به رحمت حق چشم دوخته ام، گفت: از گوشت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالیکه با آنها کلام پروردگارم را شنیده ام. خداوند به ملک الموت وحی کرد جانش را مگیر تا آنکه او باشد که آنرا درخواست نماید و ملک الموت بیرون آمد.
موسی به جانشینش وصیت کرد و از میان قوم خود غایب شد و در دوران غیبتش مردی را دید که به حفر گوری مشغول است و بدو گفت: کمک نمی خواهی؟ آن مرد گفت: آری و او را کمک کرد تا قبر حاضر شد و موسی در آن خوابید تا ببیند چگونه است؟ پس خداوند پرده ها را کنار زد و او جایگاه خود را در بهشت دید و گفت: ای خدای من! مرا قبض روح کن! و ملک الموت جانش را همانجا گرفت و دفنش کرد و آنکه به حفر قبر مشغول بود کسی جز ملک الموت نبود.
پی نوشت:
برگرفته از کمال الدین