کهف المهدی
وقتی وفات یوسف فرا رسید، شیعیان و خاندان خود را جمع کرد و گفت: سختی شدیدی به شما می رسد و بشارت موسی (ع) را اعلام کرد.
پس بنی اسرائیل منتظر بودند تا آنکه چهارصد سال گذشت و بشارت به ولادت او دادند و علامات ظهورش را مشاهده کردند و فقیهی بود که به احادیث او آرامش می یافتند، پس آن فقیه ایشان را به بیابانها برد و با آنها از صفات و نزدیکی ظهور قائم می گفت. در این هنگام موسی که نوجوان بود بر آنها وارد شد و فقیه او را از روی صفاتش شناخت و موسی جز این نگفت که امیدوارم خداوند در فرج شما تعجیل کند.
بعد از آن موسی غایب شد، به مدین رفت و آن سالها را نزد شعیب بود؛
پنجاه و چند سال گذشت و گرفتاری بنی اسرائیل شدت گرفت، پس به نزد آن فقیه رفتند و به آنها گفت: خداوند به او وحی کرده پس از چهل سال فرج ایشان می رسد و همگی گفتند: الحمدلله و خداوند وحی فرمود که به ایشان بگو بخاطر الحمدلله که بر زبان جاری کردید آن را به سی سال تقلیل دادم، گفتند: کُلُّ نِعمَةٍ فمِن الله، وحی آمد که به آنها بگو آنرا به بیست سال کاهش دادم، گغتند: لا یَأتی بِالخَیرِ إلّا الله، وحی آمد که بگو آنرا به ده سال کاهش دادم، گفتند: لا یَصرِفُ السّوءَ إلّا الله وخداوند به آن فقیه وحی کرد که به ایشان بگو: از جای خود حرکت نکنید که اذن فرج شما را دادم، در این میان موسی(ع) ظاهر شد و آن فقیه از روی نشانه هایی فهمید که او موسی(ع) است، گفت چه آورده ای؟ گفت: رسالت از جانب خداوند؛
و از این زمان تا فرج ایشان و غرق فرعون چهل سال فاصله بود.
پی نوشت:
برای مطالعه کامل مطلب می توانید به کمال الدین شیخ صدوق مراجعه کنید.